دو سال در بیان.

سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه3>

پارسال این روز خیلی برام خاص‌تر از امسال بود، ولی الان تقریبا نه برنامه‌ای براش دارم و نه ذوقی. این قالبم خیلی یهویی و دیشب درست شد. ولی خب، الان دوسال می‌شه که تو بیان فعالیت دارم و امروز هم دوسالگی وبمه. تو این دوسال بارها خندیدم، گریه کردم، خوشحال شدم، ناراحت شدم، عصبانی شدم و ترسیدم. و همه‌ی این حس‌ها کنار بیانیا شکل گرفت، اولین و بهترین دوستای مجازی من:") کسایی که وجودشون واقعا برام عزیزن و من پیش همه ازشون تعریف می‌کنم. برای این دوسال فوق العاده از همتون ممنونم، چه از کسایی که الان هستن و چه از کسایی که قبلا بودن و الان دیگه رفتن، ممنونم که پیشم بودین و امیدوارم تا آخرش بمونید:)

~~~~

یه حسی بهم می‌گه نباید گند بزنم تو پست مثلا احساسیم ولی حاجی جدا دو سال شد؟ برین خودتون مسخره کنین بی‌مزه ها.

دلم می‌خواد بشینم کلا خاطراتمو مرور کنم ولی حس می‌کنم کار چیپیه. اما کی اهمیت می‌ده؟ من باید بگم یاد دوران بی اکانتیم بخیر. یاد منگاتا و رولامون بخیر. یاد حرف زدن تو عنوان بخیر. یاد چت‌روم استلا بخیر. یاد اولین قالب سمم بخیر. یاد فن‌سایتم بخیر. یاد اولین بار آشناییم با خیلیاتون بخیر. و خیلی چیزای دیگه می‌تونم تا صبح نام ببرم و بگم یادش بخیر:"))

 

پی‌نوشت: ولی آرشیوم اصلا به یه وب دو ساله نمی‌خوره. خودمم گریم می‌گیره می‌بینمشTT xD

  • نظرات [ ۴۷ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۰۲

    #8

    (پیشی مستTT)

    خب سلاممم. اولین پست 1402 قرار نبود انقدر مسخره باشه ولی من به شدت حوصلم سر رفته. 

    فیلم تو این مدت زیاد دیدم و دیگه حالم داره بهم می‌خوره از فیلم دیدن"-" و بخوام چیزایی که دیدمو نام ببرم: یه سریال بی‌ال + دیدن دوباره نسل خورشید (این بار با خواهرم) + سه تا مینی سریالی که میتسوری معرفی کرده بود + چندتا فیلم سینمایی + و شخم زدن چنل میا و کوروش (این زوج>>>)

    که قصد دارم اون سریاله و چندتا فیلم سینمایی رو معرفی کنم ولی هنوز فرصت نشده-

    دیگه اینکه دلم برای مدرسه که نه ولی دوستای مدرسم زیادی تنگ شده و حتی اگه یه روزم ببینمشون بی‌حوصلگیم برطرف میشه ولی خب چون ماه رمضونه نمی‌تونیم همو ببینیم. قبل عید هی بهشون می‌گفتم بیاین بریم بیرون ولی اونا چص‌کلاس اومدن نتونستن بیان و حالا باید تا آخر عید صبر کنم:<

    و خب بخاطر همه اینا اعصابم به شدت خرابه. همچنین بخاطر اینکه ماه رمضونه و من از تعطیلات اصلا لذت نمی‌برم (و ترجیح می‌دم برم مدرسه)، یه عالمه کار دارم ولی همچنان چون ماه رمضونه توانایی انجام هیچکدومش رو ندارم، چرا؟ چون شبا تا سحر بیدارم، بعدش می‌خوابم تا ساعت یک-دو ظهر، بعدشم که بیدار می‌شم کسلم و حوصله انجام کارا رو ندارم چون گشنمه، بعد افطارم که تا خودمو جمع می‌کنم ساعت 12 می‌شه-_- کلا ماه رمضون امسال گند زد یه همه‌چی^^

    خلاصه که اومدم بگم پایه‌ی ج ح، صندلی داغ، ناشناس یا هر کوفتی که یذره سرحالم بیاره هستمTT

  • نظرات [ ۱۲۳ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • شنبه ۵ فروردين ۰۲

    Happy new year بعععع

    یوهووو

    نوروزتون مبارک3>

    امیدوارم سالی دقیقا برخلاف 1401 در انتظارمون باشه~

    در عید دیدنی‌های فردا هم براتون آرزوی موفقیت می‌کنم.

     

    + اول که پستو نوشتم توش راجب چیزای دیگه حرف زده بودم و آخرش اینا رو گفته بودم، ولی خب دیدم زشته و همین پست کوتاه فعلا کافیه. اونا رو بعدا منتشر می‌کنم چون اصلا ربطی به این نداشت"-"

    و اینکه می‌دونستین تو همین 1401 بود که متروپل ریخت؟:))) مگه حداقل یه سال ازش نگذشته چجوری همین امسال بود؟ وای.

  • ۱۲
  • نظرات [ ۳۴ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۲۹ اسفند ۰۱

    لبخند های 1401~

    احتمالا بعدا عکس اضافه می‌کنم ولی فعلا حال ندارم-

    1. وقتی رفته بودیم شمال و اون مغازه نزدیک ساحل شبا آهنگ می‌ذاشت و مردم با خوشحالی می‌رقصیدن. 

    2. روز آخر مدرسه پارسال و وقتی پارسال مدرسه بهمون افطاری داد.

    3. تولد آوا.

    4. تمام وقتایی که امسال با بچه‌ها روی زمین می‌شستیم و حرف می‌زدیم یا جرعت حقیقت بازی می‌کردیم یا حتی کارهای فناوری رو انجام می‌دادیم.

    5. زنگای ورزش پارسال و امسال. (با اینکه حالم از ورزش بهم می‌خوره ولی ما زنگاش ورزش نمی‌کردیم و نمی‌کنیم و واقعا یکی از زنگاییه که خیلی خوش می‌گذره)

    6. وقتی تو مدرسه تونستم به کسایی که می‌خواستم نزدیک شم و رفتم پیششون نشستم.

    7. وقتی مریم برام تولد گرفت.

    8. تمام وقتایی که با پانته‌آ یا پریا دعوا می‌کنم:> (نه بچه‌ها باهاشون لج نیستم، دوستامن)

    9. وقتایی که تو بیان همه با هم زیر یه پست حرف می‌زنیم.

    10. هر واکنش و پیامی که از p دریافت کردمTT

    11. وقتی بهم گفت دلم برات تنگ شده.

    12. وقتایی که با خواهرم فیلم می‌بینیم و قربون صدقه بازیگرا می‌ریم.

    13. وقتی سرکلاسا حرف می‌زنیم (سرکلاسای چرت و پرت البته-) و از خنده پاره می‌شیم.

    14. وقتی تولدمو بهم تبریک گفتن:")

    15. وقتی می‌بینم منو جزء خودشون می‌دونن.

    16. اون یه هفته‌ای که یه بنده خدایی نبود و من یه هفته کامل با p بودم.

    17. وقتی نسترن برام شیر کاکائو خرید:>>

    18. وقتی بعضی از بچه‌ها بغلم کردن.

    19. وقتی p دوبار برای بیرون رفتن دعوتم کرد:)))

    20. وقتی لپای مهراد (کمتر از یک سالش بود اون موقع) رو ناز کردم و خندید:")

     

    یادم بیاد اضافه می‌کنمTT

  • نظرات [ ۲۷ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۲۵ اسفند ۰۱

    #7

    فقط خواستم بگم امروز یک اسفنده. باورتون میشه؟ 

  • نظرات [ ۴۷ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۱ اسفند ۰۱

    Thank you my Lil

    مرسی عشقم بابت کادوی ولنتاینT^T

     

    + وقتی سینگلی:

    https://million-to-one.blog.ir/ (وب لیله مثلا..ولی آدرسشو عوض کرد زنیکه-.-)

  • نظرات [ ۳ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • سه شنبه ۲۵ بهمن ۰۱

    #6

    !A year closer to die

    ~~~

    میشه از مدرسه شروع کنم؟:") 

    دیروز که رفتم چند نفر برام دست زدن و تولدت مبارک خوندن و تموم شد و رفت ولی امروز مریم و سونیا روی یه کیک شبه تی‌تاب ("-") شمع گذاشتن و آوردن سرکلاسTT من دیده بودم که بقیه تو مدرسه همیشه اینجوری جشن می‌گیرن ولی کسی برای من تا حالا انجام نداده بود و واقعا قلبم اکلیلی شد. تازه اصلا انتظارم نداشتم، من و مریم دوستیم ولی خب فکر نمی‌کردم اینجوری کنه:")) کیک برام سفارش می‌داد انقدر خوشحال نمی‌شدمxD TT سونیام بغلم کرد تازه..وای گلبمممم مادرTT

    بچه خفن کلاسم برام شعر می‌خوند و دست می‌زد..یعنی می‌دونید اینو بخاطر این دوست داشتم که اول سال جدا فکر نمی‌کردم یه روزی بهم اهمیت بده ولی خب الان اوکی‌ایم باهم. 

    هر چند که هیچ کادویی دریافت نکردمxD (البته یکی برام شیر کاکائو خریدT^T) ولی خب خیلی خوشحال شدم و تا آخر روز واقعا حس خوبی داشتم (صرف نظر از اینکه ورزش رید تو اعصابم) ولی حس میکنم درست حسابی تشکر نکردم از مریم..باید برم بغلش کنم فرداxD

    و دیگه اینکه از کسایی که تو بیان بهم تبریک گفتن هم ممنونم*-*

    خیلی وقته پست نذاشتم و حرفای زیادی دارم که همشونم چرت و پرتن ولی خب میگم.

    یه هفته کامل وقتمو با p گذروندم و جدا خوش گذشت. الانم پیششم ولی یکم فاصله دارم، هر چند که اون دفعه می‌گفت فکر می‌کردی یه روزی با ما (خودش و دوستش) دوست بشی؟ که خب این نشون میده منو دوست خودش حساب میکنه..*اشک*

    در کل، مدرسه خوش می‌گذره. از وقتی اومدم آخر و پیش p نشستم گاهی وقتا سر کلاس از خنده پاره می‌شیم بخاطر چیزایی که خیلی یهویی می‌گیم و هیچکسم نمی‌فهمه چرا داریم می‌خندیم. قبلا اینا رو از دور تماشا می‌کردم ولی حالا دیگه خودم جزو اونام:"> هر چند که اون وسط ممکنه دو تا منفیم بگیریم ولی خب به هیچ جامون نیست و بازم می‌خندیم. با هم کارای احمقانه می‌کنیم و مدیر و معاونو با هم شیپ می‌کنیم. زنگ ورزش به افرادی که توی خیابون دارن راه می‌رن سلام می‌کنیم و می‌ذاریم همه فکر کنن (شایدم بفهمن) احمقیم. سرکلاس فناوری وقتی داریم میخ رو توی چوب می‌زنیم و یادمون می‌آد زیر کلاس‌مون دفتره محکم‌تر چکش می‌زنیم و به این فکر می‌کنیم که کاش روی صندلی معاون پرورشی‌مون میخ می‌ریختیم. وقتی یکی خوراکی می‌خره عین شغال‌های گشنه میفتیم دنبالش و با وجود تلاش‌های بسیار فرد خوراکی‌دار برای فرار، آخرش یه گوشه خفتش می‌کنیم و مجبورش می‌کنیم باهامون تقسیم کنه. سر امتحان تقلب می‌کنیم و انقدر اسکلیم که توی دو تا برگه اسم یه نفرو می‌نویسیم. و هزاران کار مختلف دیگه که خیلی ساده و کوچیکن ولی ارزشمندن. شاید باورتون نشه ولی چند وقت پیش داشتم فکر می‌کردم که وقتی تابستون بیاد من حوصلم سر میره تو خونهTT xD و خب در نهایت باید بگم با وجود دبیرایی که فکر می‌کنن چقدر آدم مهمین و انواع کارای رو مخ‌شون، مدرسه رو دوست دارم. (چشم نزنم حالا فردا تو مدرسه اشکم در بیاد"-")

    مدرسه ما اینجوریه که وقتی از در وارد می‌شی باید چندتا پله رو بری بالا بعد به حیاط می‌رسی. بعد امروز زنگ ورزش بچه‌ها و دبیر تو نمازخونه بودن، من و آوا پیچوندیم اومدیم حیاط جلوی پله‌ها وایستاده بودیم که دوتا پسر لات دهاتی رد شدن گفتن به‌به:| ما هم ریدیم به خودمون و در رفتیم^^

    تو کلاس زبانم یه ضرب المثل از یه کشوری تو کتاب نوشته بود که مفهومش این بود که پسرا میتونن خواستگاری کنن و دخترا نه، بعد یکی از بچه‌ها گفت نه اگه اونا نیان ما میریم^^ معلم‌مونم که یه پیرمرد 60 ساله‌س فقط سرشو تکون می‌داد تاسف می‌خوردxD TT

    پی‌نوشت: خیلی حرف زدم متاسفانه'-' درسامم نخوندم هنوز ایح.

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۲۴ بهمن ۰۱

    #5

    گاهی اخلاقای خودم انقدر میرن رو مخم که دلم میخواد خودمو عوض کنم:/ مثلا یکیش اینه که سر امتحان و چیزای مهم‌تر استرس نمی‌گیرم ولی برای چیزای الکی مثل سگ استرس می‌گیرم و رسما می‌میرم تا اون اتفاق بیفته. بعدم که از اون اتفاق می‌گذره با خودم میگم دیدی چقدر الکی استرس داشتی؟ از این به بعد دیگه بخاطر اینا استرس نگیر ولی دفعه بعد هیچ تغییری ایجاد نمیشه.

    یا گاهی وقتا واقعا حس می‌کنم ارزش خودمو برای خودم دارم زیر سوال می‌برم، مثلا وقتی اولین بار بچه خفن کلاس‌مون اسممو صدا زد و فهمیدم میدونه اسمم چیه جوری خر ذوق شده بودم که انگار کی صدام زده! مسخره‌س ولی حتی الانم با فکر کردن بهش ذوق میکنم:/ یا تو همین بیان، طرف هیچ علاقه‌ای نشون نمیده برای هم صحبتی ولی من همیشه بهش کامنت میدم:)) و خب اونم خشک جواب میده و منم ناراحت میشم ولی دفعه بعد دوباره کامنت میدم. حس میکنم خیلی احمقم که اینا رو نوشتم حتی.

    ~~~

    یکی از استرسای الکیم در حال حاضر اینه که برای شنبه استرس دارم. در صورتی که فقط یه هفته‌س ریخت نحس زیبای همکلاسیامو ندیدم. 

    حالا اینا مهم نیست؛ من بخاطر آیلین واقعا میخوام تو جالش سی‌کالج شرکت کنم ولی جدا نمیتونم:) اصلا مسئله اعتماد به نفس نیست مشکل اینه که هیچ جمله‌ای نمی‌تونم بنویسم. بابا من کلاس اولم سوالای جمله بسازید رو مامانم بهم می‌گفت من می‌نوشتمTT

  • نظرات [ ۶۸ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۲۹ دی ۰۱

    Sorry but i'm not sorry!

    میدونید بچه ها، به معنای واقعی خل شدم. با یکی که به p نزدیکه دوستم و اون هر روز از صبح میشینه برای من از اون تعریف میکنه و من در عین حال که فشار میخورم، حسرتم میخورم که نمیتونم باهاشون باشم. وقتاییم که اون چیزی نمیگه خودم ازش میپرسم و حتی مجبورش میکنم عکساشونو برام بفرسته. یواشکی ذخیره‌شون میکنم و مثل این اسکلای عاشق میشینم بهش زل میزنم و با خودم فکر میکنم که چقدر قشنگ و کیوته. 

    اخه مسئله اینه که p هم باهام اوکی باشه، مادر عزیزم اوکی نیست. ایشون به بنده بدبخت اجازه رفتن به هیج جا نمیده و من فقط تو مدرسه با دوستام ارتباط دارم (و بخاطر این نصف دوستای پارسالمو از دست دادم) و همچنان مثل اسکلا ناراحتم که الان امتحاناته و خیلی کم میبینمش، حالا به این اشاره نمیکنم که تو مدرسه هم فقط زنگای کلاس میبینمش اونم در صورتی که دوستش کنارش نشسته باشه. p محبوبه و هر خری که بگی بهش نزدیک شده به جز من و همچنان فشار چیه؟ 

    این که ازش دورم تقصیر خودمه ولی مامان، تا آخر عمرم نمیتونی منو تحت کنترل خودت نگه داری!3>

  • نظرات [ ۳۲ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۱۹ دی ۰۱

    n روز، n جمله از بیان.

    خب سلام...

    با اینکه قبلا یه بار این چالشو رفته بودم ولی خب این یکی راحت تره چون لازم نیست هر روز اپدیتش کنمTT آره.. و این چالش از اینجا شروع شده*-*

    ~~~

    1. شاید اگر این قدر به آینه ها نگاه نمی کردم، می توانستم با چشمان خودم زیبایی حقیقی ام را پیدا کنم.
    _ آلا، خانه ای بدون آینه.

     

    2. آقا محمد، راه رفتن را بلد نبود، ولی سختی راه او را آزار داد.

    _ هدایت، قاب سرخابی.

     

    3. چیزی که مرده،هرگز نمی میره.

    _ مونی، از زخم سر برآوردیم.

     

    4. من هر چقدر زانوهام توان داشتن به خاطرت دویدم... پس می‌خوای بگی هیچ وقت دونده خوبی نبودم؟

    _ سلین، .and yet, you can't read the pain

     

    5. درد یونگی، از عشق نبود. از نفرت بود. نفرت به کسایی که عشقش رو شکستن.
    _ آیلین، شاید بهشت.

  • نظرات [ ۱۹ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۱ دی ۰۱
    زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند، همین.
    _اسکار وایلد

    ***

    무슨 일 있어도 우린 늘 그렇듯 웃음꽃 피워요

    ***

    !~Viva la vida

    ***

    ترجیحاً قبل از در آوردن کفش‌هایتان از خوش‌بو بودن جوراب‌هایتان مطمئن شوید=)
    تولد وب: 1400/01/23
    منوی وبلاگ