۳ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

#5

گاهی اخلاقای خودم انقدر میرن رو مخم که دلم میخواد خودمو عوض کنم:/ مثلا یکیش اینه که سر امتحان و چیزای مهم‌تر استرس نمی‌گیرم ولی برای چیزای الکی مثل سگ استرس می‌گیرم و رسما می‌میرم تا اون اتفاق بیفته. بعدم که از اون اتفاق می‌گذره با خودم میگم دیدی چقدر الکی استرس داشتی؟ از این به بعد دیگه بخاطر اینا استرس نگیر ولی دفعه بعد هیچ تغییری ایجاد نمیشه.

یا گاهی وقتا واقعا حس می‌کنم ارزش خودمو برای خودم دارم زیر سوال می‌برم، مثلا وقتی اولین بار بچه خفن کلاس‌مون اسممو صدا زد و فهمیدم میدونه اسمم چیه جوری خر ذوق شده بودم که انگار کی صدام زده! مسخره‌س ولی حتی الانم با فکر کردن بهش ذوق میکنم:/ یا تو همین بیان، طرف هیچ علاقه‌ای نشون نمیده برای هم صحبتی ولی من همیشه بهش کامنت میدم:)) و خب اونم خشک جواب میده و منم ناراحت میشم ولی دفعه بعد دوباره کامنت میدم. حس میکنم خیلی احمقم که اینا رو نوشتم حتی.

~~~

یکی از استرسای الکیم در حال حاضر اینه که برای شنبه استرس دارم. در صورتی که فقط یه هفته‌س ریخت نحس زیبای همکلاسیامو ندیدم. 

حالا اینا مهم نیست؛ من بخاطر آیلین واقعا میخوام تو جالش سی‌کالج شرکت کنم ولی جدا نمیتونم:) اصلا مسئله اعتماد به نفس نیست مشکل اینه که هیچ جمله‌ای نمی‌تونم بنویسم. بابا من کلاس اولم سوالای جمله بسازید رو مامانم بهم می‌گفت من می‌نوشتمTT

  • نظرات [ ۶۸ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۲۹ دی ۰۱

    Sorry but i'm not sorry!

    میدونید بچه ها، به معنای واقعی خل شدم. با یکی که به p نزدیکه دوستم و اون هر روز از صبح میشینه برای من از اون تعریف میکنه و من در عین حال که فشار میخورم، حسرتم میخورم که نمیتونم باهاشون باشم. وقتاییم که اون چیزی نمیگه خودم ازش میپرسم و حتی مجبورش میکنم عکساشونو برام بفرسته. یواشکی ذخیره‌شون میکنم و مثل این اسکلای عاشق میشینم بهش زل میزنم و با خودم فکر میکنم که چقدر قشنگ و کیوته. 

    اخه مسئله اینه که p هم باهام اوکی باشه، مادر عزیزم اوکی نیست. ایشون به بنده بدبخت اجازه رفتن به هیج جا نمیده و من فقط تو مدرسه با دوستام ارتباط دارم (و بخاطر این نصف دوستای پارسالمو از دست دادم) و همچنان مثل اسکلا ناراحتم که الان امتحاناته و خیلی کم میبینمش، حالا به این اشاره نمیکنم که تو مدرسه هم فقط زنگای کلاس میبینمش اونم در صورتی که دوستش کنارش نشسته باشه. p محبوبه و هر خری که بگی بهش نزدیک شده به جز من و همچنان فشار چیه؟ 

    این که ازش دورم تقصیر خودمه ولی مامان، تا آخر عمرم نمیتونی منو تحت کنترل خودت نگه داری!3>

  • نظرات [ ۳۲ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۱۹ دی ۰۱

    n روز، n جمله از بیان.

    خب سلام...

    با اینکه قبلا یه بار این چالشو رفته بودم ولی خب این یکی راحت تره چون لازم نیست هر روز اپدیتش کنمTT آره.. و این چالش از اینجا شروع شده*-*

    ~~~

    1. شاید اگر این قدر به آینه ها نگاه نمی کردم، می توانستم با چشمان خودم زیبایی حقیقی ام را پیدا کنم.
    _ آلا، خانه ای بدون آینه.

     

    2. آقا محمد، راه رفتن را بلد نبود، ولی سختی راه او را آزار داد.

    _ هدایت، قاب سرخابی.

     

    3. چیزی که مرده،هرگز نمی میره.

    _ مونی، از زخم سر برآوردیم.

     

    4. من هر چقدر زانوهام توان داشتن به خاطرت دویدم... پس می‌خوای بگی هیچ وقت دونده خوبی نبودم؟

    _ سلین، .and yet, you can't read the pain

     

    5. درد یونگی، از عشق نبود. از نفرت بود. نفرت به کسایی که عشقش رو شکستن.
    _ آیلین، شاید بهشت.

  • نظرات [ ۱۹ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۱ دی ۰۱
    زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند، همین.
    _اسکار وایلد

    ***

    무슨 일 있어도 우린 늘 그렇듯 웃음꽃 피워요

    ***

    !~Viva la vida

    ***

    ترجیحاً قبل از در آوردن کفش‌هایتان از خوش‌بو بودن جوراب‌هایتان مطمئن شوید=)
    تولد وب: 1400/01/23
    منوی وبلاگ