۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

#2

The School For Good And Evil

خب این فیلم بر اساس کتاب "خوب های بد، بدهای خوب" هست. و کلی بخوام بگم راجب دوتا مدرسه‌ خیر و شرئه، و دوتا دوست به نام "آگاتا" و "سوفی" تقریبا اتفاقی به این مدرسه میرن و خلاصه ماجراهایی دارن:"

برای منی که کتابو نخونده بودم کاملا واضح بود همه چی، و طبق گفته خواهرم که کتابو خونده، به غیر از یکی دوتا تیکه بقیه‌ قسمتای کتاب تو فیلم بود.

فیلمم خیلی خوش ساخته فقط مشکلش این بود که اون یارو راویه نمیذاشت خود بیننده نتیجه گیری کنه و هی اون وسط حرف می زد. 

[شاید اسپویل]

موقع دیدن فیلم، خواهرم میگفت اگه ما هم مثل سوفی فکر کنیم خیر‌یم ولی بفرستن مون مدرسه شرها چی؟ و میدونید خیلی خوشحالم که همچین جایی وجود نداره، وگرنه اگه منو میفرستادن تو مدرسه شرها واقعا میمیردم.. نمیگم ادم خوبیم ولی وحشتناکه اگه شر توی وجودت باشه و خودت فکر کنی خیری.

این پستو به هر حال میخواستم بذارم ولی گفتم بذار یه چیزیم بچسبونم بهش که پست مفیدی باشهxD

چهارشنبه که روز علوم آزمایشگاهی بود مجبورمون کردن کف حیاط بشینیم (از ساعت 10:45 تا 12:30، جوریکه وقتی برمی‌گشتیم تو کلاس همه دست به کمر بودن و آه و ناله میکردن^^) و یه مشت آزمایش مسخره رو نگاه کنیم، ماهم تو حیاط به هم دیگه تکیه داده بودیم (نه کامل دراز کشیده بودیم نه کامل نشسته بودیم"-") و داشتیم استراحت میکردیم، و خب بالاخره بعد یه ماه و نیم یذره از اون حس تنهایی که همیشه داشتم کم شد، و به قدری روم باز شده بود که همه میگفتن مطمئنین این آیسائه؟ ولی خب یجورایی خوشحالم، چون من واقعی اینم و اون آیسای ساکتی که قبلا دیده بودن بخاطر این بود که کسی نبود باهام همراهی کنه:"

~

حس میکنم دارم به صداها حساس میشم، با سروصدا مشکل ندارم، ولی جیغ زدنای بچه ها و پیس پیس کردناشون سر کلاس واقعا اذیت و عصبیم میکنه. نمیگم حرف نزن ولی لامصب چرا حرفاتو با جیغ میگی؟ حتی وقتی گوشامم میگیرم بازم صداشونو واضح میشنوم! و احتمالا قراره تا آخر سال شنوایی‌مو از دست بدم:"|

~

تعریف از خودم میشه، ولی خداروشکر امتحانامو خوب دادم:") شایدم بخاطر اینه که اول ساله ولی اونقدری که همه میگفتن هفتم برام سخت نیست، پارسال که درسا رو پشت سر هم داشتیم سرم خیلی بیشتر شلوغ بود ولی امسال واقعا ریلکسم و خیلی راحت به همه کارام میرسم.

و امیدوارم شمام امتحاناتونو خوب داده باشید/بدید3>

پی‌نوشت: از این بدبینی و شکاک بودنم متنفرم. و..چند وقتیه حس میکنم وبم داره خونده میشه، توسط کسایی که نباید. با اینکه چیز خاصیم نداره ولی... . دعا کنین اینطور نباشه:))

  • نظرات [ ۱۷ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • جمعه ۱۳ آبان ۰۱

    #1

    یه ماه گذشت و نمیگم خوب گذشت ولی بدم نگذشت. دبیرا اونقدرام خوب نبودن ولی بهتر از انتظارم بودن و ظاهرا خیلیم سخت گیر نیستن.

    اوایل توی مدرسه تنها بودم و حقیقتا خوش میگذشتxD ولی از نگاه ترحم برانگیز خیلیا خسته شدم و خودمو به چند نفر چسبوندم"-" ولی خب به شدت حس میکنم که نسبت به پارسال خیلی آروم تر شدم و اینو اصلا دوست ندارم.. قبلا جز افراد حاضر جواب، پررو و منحرف (xD) بودم ولی الان خیلی بچه مظلومیمTT 

    جدا از اینا، حدسم درست بود و دبیرا بخاطر جمعیت زیاد کلاس مون هنوز بعد یه ماه نمیشناسنمون^^ البته مامانم خیلی دفاع میکنه ازشون و میگه چون بچه ها جاهاشونو عوض میکنن آدم یادش میره؛ ولی خب چون خودشم دبیره به شخصه انتظار حرف دیگه ازش نداشتم. (با مامانم همیشه سراین چیزا بحث داریم من و خواهرمxD ما میگیم مشکل از دبیراست مامانم میگه مشکل از دانش آموزاس-_-)

    ته مسخرگیه ولی بیشترین درسی که دارم سرش اذیت میشم ورزشه^^ جوری که از چند روز قبلش استرس دارم و سر کلاسشم میخوام گریه کنم. اخه چه درس مزخرفیه واقعا؟ به قول ایمی حتی درسم نیست! و بخاطر همین زنگ مسخره گاهی دلم خواسته یه مشکلی داشته باشم که نتونم ورزش کنم:/ 

    و در آخر باید بگم معاون پرورشیا خیلی رو مخن^^ حالا فقط معاون بود برام مهم نبود ولی دبیر تفکرم هست و دوشنبه ها زنگ اول میاد یه عالمه **شعر میگه میرینه تو اعصابمون تا آخر روز:"| بعد تازه دوشنبه ها زنگ آخرم ورزش داریم و... فقط بخاطر گل روی دبیر فناوری میرم مدرسه.

  • نظرات [ ۷۲ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • يكشنبه ۱ آبان ۰۱
    زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند، همین.
    _اسکار وایلد

    ***

    무슨 일 있어도 우린 늘 그렇듯 웃음꽃 피워요

    ***

    !~Viva la vida

    ***

    ترجیحاً قبل از در آوردن کفش‌هایتان از خوش‌بو بودن جوراب‌هایتان مطمئن شوید=)
    تولد وب: 1400/01/23
    منوی وبلاگ