۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

Beautiful Noora~

با اینکه عنوان انقدر احساسیه ولی میخوام انواع و اقسام فحش ها رو بهت تقدیم کنم^^ معلوم هست کجایی زنیکه پلشت؟

بخوام راستشو بگم، اصلا نمیدونستم امروز بیست و یکمه. حتی همین امروز رفتم چک کردم که مطمئن بشم تولدت 21 آذره، ولی تاریخ امروزو نمیدونستم"| اگه تینا نمی‌گفت واقعا یادم می‌رفت، هر چند که همین الانم دیر شده ولی خب به قول سلین بذار آخرین نفری باشم که بهت تبریک میگه(":

میخندی بهم اگه بگم نمیدونم چی بگم؟ انقدر باهات حرف نزدم به شدت دلم برات تنگ شده و حقت بود پست نمیذاشتم برات که ناراحت شی کامنت بدی:/ والا ایش:/

تولدت مبارک نوری زشت خ.خ.خ.م-.- هر وقت اومدی شاید بیشتر برات چیزی نوشتم:/ 

کامنتای اینجارم باز میذارم ولی ترجیحا بیا تو پست مخصوص خودت~

پی‌نوشت: اونی آنیتا هم بهت تبریک گفتT^T

پی‌نوشت2: تینا مجددا تولد تو هم مبارک*-*

  • نظرات [ ۶ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۲۱ آذر ۰۱

    #4

    هوا سرد شده. قهوه میچسبه ولی الان بخورم خوابم نمی‌بره. ازم دفاع کرد. انقدر خوشم اومد از کارش که می‌تونستم همونجا بشینم گریه کنم. کاش این امتحانو خوب بدم. حوصله ارائه دادن ندارم. در واقع برام سخته جلو بقیه حرف بزنم. از خودم بدم میاد. همش خودمو مقایسه می‌کنم. چرا انقدر خشک برخورد می‌کنم؟ باید ازش معذرت خواهی می‌کردم. خیلی خوشگل بود. صداشم همینطور. دلم آش می‌خواد. باید یه روزی بغلش کنم و بهش بگم قوی باشه. توله یوزا چقدر قشنگن. کاش اعتماد به نفس مجازیمو، تو حضوریم داشتم. امیدوارم دیدگاهش نسبت به من عوض نشده باشه. دلم براش تنگ شده. دیگه بهش حس بدی ندارم. اینکه خودشون میان پیشم نشون میده تحملم نمی‌کنن. خوشحالم. امیدوار حالش خوب باشه. چرا اینجا برف نبارید؟ بارها بهش گفتم ولی هنوز حدشو نمیدونه. ازش خوشم نمیاد. حوصله دینی رو ندارم. دستم داره می‌سوزه. کاش یکم خفه شه. زنیکه گاو. گشنمه. وقتی اونو گفت ناراحت شدم. ولی بعدا بهش گفتم اشکالی نداره. اما دمش گرم معذرت خواهی کرد. کاش بیشتر براش اهمیت داشتم. جدا بخش زیادی از زیبایی به باطن بستگی داره. چرا نمیفهمه خوشم نمیاد ازش؟ اون روز خیلی ترسناک شده بود. می‌ترسم ناراحت شده باشه. چقدر اسمای قشنگی وجود داره. خیلی گیر میده. ازش خوشم نمیاد، متنفرم. صداش رو مخ بود. هر وقت حرف می‌زنه اعصابمو خورد می‌کنه. شاید باید بهش می‌گفتم که می‌شناسمش. تقصیر من بود. ناراحت شد؟ فکر می‌کردم آدم خوبیه. دیگه راهی برای پیچوندنش ندارم. خیلی خستم. خوشحالم که دیگه مدرسه برام حکم شکنجه گاه رو نداره. ولی مجازی بهتر بود. دلم میخواد فیلمشو ببینم. چرا انقدر سوال می‌پرسه؟ خیلی جوگیره. خوابم میاد. درکش نمی‌کنم. باید کمتر وسواس به خرج بدم. چرا نمی‌فهمه که نمی‌تونم انجامش بدم؟ با من خیلی فرق داره. احساس بانمک بودن می‌کنه. طرحش خیلی قشنگ بود. گلوم می‌خاره. فکر کنم نشستن رو نیمکتای آهنی سرد کار خودشو کرده و سرما خوردم. یعنی میشه فردا نرم مدرسه؟ حوصله هیچیو ندارم. لیاقت مادر بودن رو نداره. به روی خودش نمیاره ولی سختشه. کاش می‌تونستم کمکش کنم. دارم به این فکر می‌کنم که دارم به چی فکر می‌کنم. مسخره‌س. بهم گفت خوشگلم.

    پی‌نوشت: تو وبلاگ مائوچان دیدم این مدل نوشتنو، خیلی کار باحالیه. هم گفتم هم نگفتم، هم خالی شدم و هم شما چیزی نفهمیدید:دی

    پی‌نوشت2: "لیاقت مادر بودن رو نداره." اینو راجب مامان m میگم. مامانش پسر دوسته و هر کاری داداشاش بکنن اشکال نداره. وقتی m هفت سالش بوده بچه سومش به دنیا اومده و یه بار می‌گفت من از هفت سالگی داشتم بچه بزرگ می‌کردم. الانم یه بچه 11 ماهه دارن که همش باید نگهش داره. حتی یه سال نذاشتنش بیاد مدرسه و الان از یه سال ازمون بزرگتره. هیچوقت مستقیم بهش اشاره نمیکنه ولی میفهمم که خسته‌ست.

  • نظرات [ ۱۷ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۱۴ آذر ۰۱

    #3

    میخواستم تا 600 روزگی وبم صبر کنم و بعد پست بذارم، ولی وقتی دیدم علاوه بر وب هیون، وب سلین و منگاتا هم بسته شده، غمم خیلی گین شدTT زنیکه های بوووق"-" به هر حال امیدوارم خیلی یهویی و با حال خوب برگردید:*)

    به افراد جدیدی تو مدرسه نزدیک شدم و از انتخابام راضیم:" ولی هنوز نتونستم به قدر کافی به یکی نزدیک شم. p عزیزم نمیشه خودت بهت الهام شه که من دوست دارم بهت نزدیک شم؟ خودم هیچ ایده ای ندارم چجوری انجامش بدمTT

    از وقتی توی کتابخونه عضو شدم، خیلی کتابای بیشتری خوندم، چون وقتی میخوام بخرم مامانم نمیذاره خیلی کتاب بخرم ولی تو کتابخونه؟ دست خالی میریم (من و خواهرم) و با ده تا کتاب تو دست‌مون بر‌ می‌گردیم^^

    کتابایی که تا الان برداشتمم نسبتا خوب بودن، یکی برای خانواده مورفی، سنگ کاغذ قیچی، کتاب فروشی 24 ساعته آقای پنامبرا، یکی از ما دروغ می گوید، وفور کاترین ها و پیش از آنکه بمیرم هم که خواهرم گرفته بود ولی من وقت نکردم بخونم و احمقانه ترین کاری که کردم این بود که نگفتم تمدیدش کنن و امیدوارم دفعه بعدی که رفتم کسی نبرده باشدشTT

    و فیلم هم فقط فیلمای سینمایی میبینم چون حوصله سریال ندارم. تا الان یدونه فیلم کره ای و چند تا انیمه سینمایی دیدم ولی از اونجایی که همتون یه پا اوتاکواین فکر نکنم نیاز به معرفی داشته باشه:"

    و بچه ها، معلم فناوری‌مون اوتاکوعهTT گفت دخترم میبینه و منم گاهی وقتا باهاش میبینم. حیف مدرسه دست و بالمونو بسته وگرنه زنگای فناوری میشستیم انیمه می‌دیدیمTT 

    پی‌نوشت: کارنامه های میان‌ترم هم بهمون دادن و دبیر تفکرمون (معرف حضورتون هست دیگه؟) به همه رندوم نمره داده و 18 به من رسیده^^ واقعا اعصابم خورد شد و روز بعد از روزی که بهمون کارنامه ها رو دادن، نرفتم سر کلاسش:دی

    پی‌نوشت2: نه که کم بدبختی داریم، منم نشستم یه پادکست گوش میکنم که با هر اپیزودش مثل خر گریه میکنمTT ولی اسمشو بهتون نمیگمxD"-"

  • نظرات [ ۲۶ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۳ آذر ۰۱
    زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند، همین.
    _اسکار وایلد

    ***

    무슨 일 있어도 우린 늘 그렇듯 웃음꽃 피워요

    ***

    !~Viva la vida

    ***

    ترجیحاً قبل از در آوردن کفش‌هایتان از خوش‌بو بودن جوراب‌هایتان مطمئن شوید=)
    تولد وب: 1400/01/23
    منوی وبلاگ