!A year closer to die

~~~

میشه از مدرسه شروع کنم؟:") 

دیروز که رفتم چند نفر برام دست زدن و تولدت مبارک خوندن و تموم شد و رفت ولی امروز مریم و سونیا روی یه کیک شبه تی‌تاب ("-") شمع گذاشتن و آوردن سرکلاسTT من دیده بودم که بقیه تو مدرسه همیشه اینجوری جشن می‌گیرن ولی کسی برای من تا حالا انجام نداده بود و واقعا قلبم اکلیلی شد. تازه اصلا انتظارم نداشتم، من و مریم دوستیم ولی خب فکر نمی‌کردم اینجوری کنه:")) کیک برام سفارش می‌داد انقدر خوشحال نمی‌شدمxD TT سونیام بغلم کرد تازه..وای گلبمممم مادرTT

بچه خفن کلاسم برام شعر می‌خوند و دست می‌زد..یعنی می‌دونید اینو بخاطر این دوست داشتم که اول سال جدا فکر نمی‌کردم یه روزی بهم اهمیت بده ولی خب الان اوکی‌ایم باهم. 

هر چند که هیچ کادویی دریافت نکردمxD (البته یکی برام شیر کاکائو خریدT^T) ولی خب خیلی خوشحال شدم و تا آخر روز واقعا حس خوبی داشتم (صرف نظر از اینکه ورزش رید تو اعصابم) ولی حس میکنم درست حسابی تشکر نکردم از مریم..باید برم بغلش کنم فرداxD

و دیگه اینکه از کسایی که تو بیان بهم تبریک گفتن هم ممنونم*-*

خیلی وقته پست نذاشتم و حرفای زیادی دارم که همشونم چرت و پرتن ولی خب میگم.

یه هفته کامل وقتمو با p گذروندم و جدا خوش گذشت. الانم پیششم ولی یکم فاصله دارم، هر چند که اون دفعه می‌گفت فکر می‌کردی یه روزی با ما (خودش و دوستش) دوست بشی؟ که خب این نشون میده منو دوست خودش حساب میکنه..*اشک*

در کل، مدرسه خوش می‌گذره. از وقتی اومدم آخر و پیش p نشستم گاهی وقتا سر کلاس از خنده پاره می‌شیم بخاطر چیزایی که خیلی یهویی می‌گیم و هیچکسم نمی‌فهمه چرا داریم می‌خندیم. قبلا اینا رو از دور تماشا می‌کردم ولی حالا دیگه خودم جزو اونام:"> هر چند که اون وسط ممکنه دو تا منفیم بگیریم ولی خب به هیچ جامون نیست و بازم می‌خندیم. با هم کارای احمقانه می‌کنیم و مدیر و معاونو با هم شیپ می‌کنیم. زنگ ورزش به افرادی که توی خیابون دارن راه می‌رن سلام می‌کنیم و می‌ذاریم همه فکر کنن (شایدم بفهمن) احمقیم. سرکلاس فناوری وقتی داریم میخ رو توی چوب می‌زنیم و یادمون می‌آد زیر کلاس‌مون دفتره محکم‌تر چکش می‌زنیم و به این فکر می‌کنیم که کاش روی صندلی معاون پرورشی‌مون میخ می‌ریختیم. وقتی یکی خوراکی می‌خره عین شغال‌های گشنه میفتیم دنبالش و با وجود تلاش‌های بسیار فرد خوراکی‌دار برای فرار، آخرش یه گوشه خفتش می‌کنیم و مجبورش می‌کنیم باهامون تقسیم کنه. سر امتحان تقلب می‌کنیم و انقدر اسکلیم که توی دو تا برگه اسم یه نفرو می‌نویسیم. و هزاران کار مختلف دیگه که خیلی ساده و کوچیکن ولی ارزشمندن. شاید باورتون نشه ولی چند وقت پیش داشتم فکر می‌کردم که وقتی تابستون بیاد من حوصلم سر میره تو خونهTT xD و خب در نهایت باید بگم با وجود دبیرایی که فکر می‌کنن چقدر آدم مهمین و انواع کارای رو مخ‌شون، مدرسه رو دوست دارم. (چشم نزنم حالا فردا تو مدرسه اشکم در بیاد"-")

مدرسه ما اینجوریه که وقتی از در وارد می‌شی باید چندتا پله رو بری بالا بعد به حیاط می‌رسی. بعد امروز زنگ ورزش بچه‌ها و دبیر تو نمازخونه بودن، من و آوا پیچوندیم اومدیم حیاط جلوی پله‌ها وایستاده بودیم که دوتا پسر لات دهاتی رد شدن گفتن به‌به:| ما هم ریدیم به خودمون و در رفتیم^^

تو کلاس زبانم یه ضرب المثل از یه کشوری تو کتاب نوشته بود که مفهومش این بود که پسرا میتونن خواستگاری کنن و دخترا نه، بعد یکی از بچه‌ها گفت نه اگه اونا نیان ما میریم^^ معلم‌مونم که یه پیرمرد 60 ساله‌س فقط سرشو تکون می‌داد تاسف می‌خوردxD TT

پی‌نوشت: خیلی حرف زدم متاسفانه'-' درسامم نخوندم هنوز ایح.