۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

.They both die at the end

کتاب هر دو در نهایت می میرند

اثر آدام سیلورا

ترجمه میلاد بابا نژار و الهه مرادی

از انتشارات نون

روفوس و متیو. دو نوجوان 17 و 18 ساله، که هر دو روز آخر زندگی شونه. اونا تقریبا هیچ شباهتی بهم ندارن ولی تصمیم میگیرن این روز رو با هم به اتمام برسونن.

داستان اصلی از زبون متیو و روفوس بیان میشه ولی شخصیت های زیاد دیگه‌ای هم هست که اون وسطا داستان رو از زبون اونام میخونیم، برای من یذره گیج کننده بود چون یادم می‌رفت این کی بود دو ساعت برمیگشتم عقب༎ຶ‿༎ຶ⁩

~~

هدف این کتاب شاید یادآوری یه سری چیزا باشه، مثلا اینکه ما تا ابد زنده نیستیم (و البته تو دنیای ما هیچوقتم نمیفهمیم که کِی قراره بمیریم)، باید یذره ریسک کنیم تا بهمون خوش بگذره یا اینکه هرکاری که ما انجام میدیم، هرچقدرم کوچیک باشه میتونه رو یکی تاثیر بذاره و مهم تر از همه اینکه باید هر لحظه رو زندگی کنیم. (که این تو ایران تقریبا غیر ممکنه ولی تلاش خودتونو بکنیدD:)

~~

تنها اشکالی که کتاب داشت این بود که ترس "نکنه الان بیفتم بمیرم" به شونصد هزارتا ترس قبلیم اضافه شد"-"xD ولی در کل کتاب قشنگی بود و خوندنش پیشنهاد میشه.

و یه چیزی که من درکش نکردم این بود که قاصد مرگ بین ساعت 12 تا 3 صبح زنگ میزنه و در کمال تعجب به هر کی تو طول داستان زنگ زده شد، طرف بیدار بود'-' خواب ندارن اینا؟

~~

به این نکته هم توجه داشته باشید که کتاب ترجمه شده، سانسوره و این دو شخصیت عزیز ما گِی بودن و... آره؛ ولی به نظر من این موضوع تاثیر چندانی روی کتاب نداره چون اصلا هدف کتاب یه چیزی دیگه‌س ولی خب اگه حساسین و انگلیسی‌تون فوله زبان اصلیشو بخرین(":

راستی نشر راه معاصر هم این کتابو ترجمه کرده و ارزون تر از نشر نونه ولی راجب کیفیت ترجمه‌ش اطلاعی ندارم.

~~

و در آخر قسمت هایی از کتاب که دوست داشتم:

بهتره زنده باشی و بگی کاش مُرده بودم تا اینکه در حال مردن باشی و آرزو کنی کاش تا ابد زنده بمونی.

 

گاهی وقت‌ها، حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی می‌کنی، چراکه زندگی با یک دروغ، ساده‌تر است.

 

آدم‌ها فکر می‌کنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشته‌هاشون رو نمی‌برن، حتی حرف‌هاشون رو هم به‌هم نمی‌گن و صبر می‌کنن. اما من فهمیدم که ما آدم‌ها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم. اگر دنبال چیزهایی که دوست داریم نریم، چیزی جز حسرت برامون نمی‌مونه. تو داری می‌میری و ممکنه هیچ وقت نتونم به‌اندازهٔ کافی بهت بگم که چقدر ازت ممنونم. برای همین، تا وقت داریم، می‌خوام تا جایی که می‌تونم، بهت بگم ممنونم، ممنونم، ممنونم و ممنونم.

 

همه چیز داره منقرض می‌شه، همه و همه چیز می‌میرن. انسان‌ها مزخرف‌ان، پسر. با خودمون فکر می‌کنیم خیلی شاخیم و هیچ چیزی نمی‌تونه نابودمون کنه و عمرمون همیشه ادامه داره، چون خیر سرمون، خیلی مواظبیم، درست برعکس باجه‌های تلفن و کتاب‌ها. اما شرط می‌بندم دایناسورها هم پیش خودشون فکر می‌کردن همیشه به حکومتشون توی دنیا ادامه می‌دن.

پی‌نوشت: افتضاح شد میدونمD: چون تا الان تجربه ای نداشتم ولی دوستش داشته باشید و کتابو بخونیدTT

پی‌نوشت2: ظاهرا 4 اکتبر جلد دومش منتشر میشه...TT

  • نظرات [ ۷ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • دوشنبه ۲۱ شهریور ۰۱

    روز وبلاگستان فارسی!

    ۱. وبلاگ‌نویسی را چه زمانی، چگونه آغاز کرده‌اید. چگونه آشنا شدید. از حال و هوای‌تان بنویسید؟

    بخاطر کیپاپ بودD: دنبال یه فن سایت برای یه گروهی میگشتم و پیدا کردم، یذره از مطالب‌شون استفاده کردم و اینا تا اینکه دیدم برای نظر دادن نیازی به ایمیل نداره، چون اکثر سایتا برای نظر دادن ایمیل میخواست و منم نداشتم، خلاصه که کامنت دادم و با ادمیناشون آشنا شدم، کم کم با چند نفر دیگه هم آشنا شدم و فکر کنم 21 فروردین 1400 ثبت نام کردم و وبلاگ زدم.

     

    ۲. آیا وبلاگ‌نویسی چارچوب و قوانین خاصی داره؟ منظور نوشتن است. آیا باید به قواعدی پایبند بود؟ نظر شخصی خودتون رو بگین؟

    هم آره هم نه، یعنی درست نیست که هر چرت و پرتی که به ذهنم مون اومد رو بنویسیم یا بیش از حد غر بزنیم و اعصاب همه رو خرد کنیم، چون هر چقدرم وبلاگ خودمون باشه بازم یه سری افراد هستن که حس بدی میگیرن با این چیزا. وگرنه در بقیه موارد خیر، هیچ محدودیتی نیست.

     

    ۳. برای چه کسی یا چه کسانی می‌نویسید‌؟

    من که کلا چیزی نمی نویسم ولی برای کسایی که بخونن.

     

    ۴. وضعیف فعلی وبلاگستان و وبلاگ‌های فارسی را چگونه می‌بینید؟

    یذره زیادی خلوته، نمیدونم مشکل چیه ولی امیدوارم هر چی که هست زودتر حل بشه چون من هنوز نتونستم پست n روز، n جمله رو آپدیت کنم:<

     

    ۵. گمان می‌کنید برای کپی نشدن باید چه کار کرد؟ آیا خودتان درگیر این مساله شدید؟ چه راه‌حلی را انجام داده‌اید؟ بنظرتان کپی کردن خوب است؟

    من که نه، ولی کاریشم نمیشه کرد متاسفانه، باید واگذارشون کرد به خداشون:دی

  • نظرات [ ۲۱ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • چهارشنبه ۱۶ شهریور ۰۱

    چالش نوزده سوال مرینا.

    ۱. خودت را معرفی کن.

    آیسا هستم. بقیه میگن میتونم چیزا رو از یه وجه دیگه ببینم مث کاری که طنز نویسا میکنن ولی خودم قبولش ندارم و.. همین. الان ذهنم خالیه پس همینو ازم بپذیرید. البته که من در کنار شما هیچمY-Y یه مشت سم ساز جمع شدیم دور همxD

     

    ۲. یک چیزی را نام ببر که در آن خوب هستی.

    نمیدونم واقعا..حتی اگه کسی بهم بگه تو فلان کار خوبی خودم قبول ندارم و به نظرم تو همه چی گند میزنم.

     

    ۳. رنگ موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    آبی و خاکستری و یه کمی بنفش. دلیل خاصی ندارن، بهم آرامش میدن.

     

    ۴. داستان پشت اسمت چیست؟

    تو نت داشتم بین اسمای ترکی (چون به نظرم قشنگ بودن) میگشتم ببینم کدومش قشنگه و آیسا رو انتخاب کردم. همینxD

     

    ۵. دوست داری به کدام کشور سفر کنی و چرا؟ 

    نیویورک و توکیو (میدونم شهرن)، چون دلم میخواد این..چجوری بگم"-"..sleepless بودن‌شون رو به چشم ببینم.

    و کشورم..سوئیس چون ظاهرا خیلی سرسبز و ایناست:") و فرانسه که واقعا خیلی وقته آرزوش رو دارم، یعنی تو بچگی که شاید کلا 4/5 تا کشورو میشناختم بازم دلم میخواست برم پاریس.

     

    ۶. کارتون موردعلاقه‌ات چیست؟

    نمیدونم خیلین"-" ولی شاید مثلا big hero 6؟ اقا نخندین خب باحالهxD TT

    و همینطور arcane- اینو حتما ببینید فقط آرتش مث انیمیشنه وگرنه داستانش خیلی خفنهTT

  • نظرات [ ۳۲ ]
    • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    • پنجشنبه ۳ شهریور ۰۱
    زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند، همین.
    _اسکار وایلد

    ***

    무슨 일 있어도 우린 늘 그렇듯 웃음꽃 피워요


    ***

    ترجیحاً قبل از در آوردن کفش‌هایتان از خوش‌بو بودن جوراب‌هایتان مطمئن شوید=))
    تولد وب: 1400/01/23
    منوی وبلاگ