امیدوارم تو لبخند های 1403، قبولی خواهرم تو رشته و دانشگاه مورد علاقش هم باشه:))
اینو یادتونه؟
خواستم بگم اضافه شد به لیست لبخند ها😭
امیدوارم بقیه کنکوری ها هم نتیجه دلخواهشون رو گرفته باشن3>
امیدوارم تو لبخند های 1403، قبولی خواهرم تو رشته و دانشگاه مورد علاقش هم باشه:))
اینو یادتونه؟
خواستم بگم اضافه شد به لیست لبخند ها😭
امیدوارم بقیه کنکوری ها هم نتیجه دلخواهشون رو گرفته باشن3>
طی مرور خاطراتی که الان با دوستم داشتم یادم اومد که وقتی کلاسها مجازی بود، معلمم ازم میخواست واسه موضوعهای مختلف کلیپ درست کنم و ساعت ها وقت میذاشتم و درست میکردم. بعد همکلاسیهام میاومدن ازم سوال میپرسیدن راجب اپهای مختلف و من دو ساعت اسکرین ریکورد میگرفتم و واسشون توضیح میدادم.
و حتی یادم اومد که وقتی اینجا تازه قالب زدن رو یاد گرفته بودم واسه همه قالب ادیت میکردم و ساعتها هم وقت میذاشتم روش. همش هم با گوشی انجام میدادم.
خدایا یذره از اعصاب و حوصله اون موقعم رو واسه الانم نگه میداشتی عالی میشد:)))) البته شایدم صرفا یه جوگیر بدبخت بودم.
1. کالیستا روز اول عید پست گذاشت و نوشته بود "نزدیک بود بگم تولدتون مبارک" همونجا نوشتم اولین لبخند 1402 این پست بود.
2. کل فروردین و اردیبهشت. یکی از بهترین دوران مدرسم بود.
3. وقتی تو هیئت باران رو دیدم.
4. نصفه شب ها و ظهر هایی که با باران چت میکردم و تقریبا کل راز های زندگیم رو بهش گفتم.
5. مسافرت شمال. بخاطر خواهرم که امسال کنکوریه تنها مسافرتی بود که رفتیم و واقعا لذت بردم:")
6. روز اول مهر.
7. تولدم. بار دوم یا سوم بود که از دوستام کادو میگرفتم و اصلا کادو گرفتن>>>
8. تبریک تولدم از طرف ایمی و لیلی.
9. کادوی تولدم از طرف خواهرم.
10. وقتی یه نفر که خیلی وقته رفته یهویی کامنتم رو تو بیان جواب داد.
11. یذره عجیبه ولی سریال هندونه چشمکزنTT
12. هزار روزه شدن وبلاگم.
امیدوارم تو لبخند های 1403، قبولی خواهرم تو رشته و دانشگاه مورد علاقش هم باشه:))
و همچنین دوستان بیانی کنکوری + لیل.
من باز دوباره دچار کمبود اعتماد به نفس برای پست گذاشتن شدم ولی دوست ندارم وبم دکوری باشه و میخوام طبق معمول چرت و پرت بنویسم:دی
تقریبا از اول سال ما درگیر کارای داخل خونه جدیدمونیم. این خونه قرار بوده اردیبهشت 1400 به ما تحویل داده بشه ولی نشده، امسال بهمون تحویلش دادن ولی کارایی مثل کابینتا و کمد دیواری ها، پرده، کاغذ دیواری و وسایلی که میخواستیم عوض کنیم مونده بود. اینام تو این شیش ماه کم کم انجام شد. حالا مونده بود تمیزکاری خونه. کسی که میخواستیم بگیم بیاد تمیز کنه دستش شکسته بود، پس یکی دیگه رو گفتیم. کم بود، خودمونم بهش کمک کردیم. حالا اسباب کشی مونده. یه بار دو بار سه بار. چرا تموم نمیشه؟ کارتنا رو خودمون جابجا کردیم. وسایل سنگین مونده، اونا رو هم آوردیم. و ده شهریور، ما بالاخره اینجاییم *پاک کردن اشک شوق*
سلام:دی
خب تقریبا مدت زیادی گذشته از آخرین پستیم که توش حرف زده بودم و از اون موقع تا الان اتفاقات زیادی افتاده. هرچند که بیشترش راجب مدرسهست و خب فکر کردم که خیلی خسته کنندهست بیام هی از مدرسه بگم برای همین نوشتمشون ولی منتشر نکردم.
این چند وقت کلا خیلی کمتر اومدم بیان و الان یجورایی حس معذب بودن میکنمxDTT ولی تابستون که از بچهها فاصله بگیرم دوباره به اینجا نزدیک میشم. یجورایی الان تو مود برونگراییام (نسبت به اوایل سال تحصیلی) و خب این خوب نیست، چون سال داره تموم میشه و من تازه دارم یخم باز میشه و بچهها تازه الان یذره از منو شناختنxD خب لعنتی الان؟ یکم زود نیست عزیزم؟"|
به هر حال، امیدوارم تو امتحاناتتون و کنکورتون موفق باشید3>