میدونید بچه ها، به معنای واقعی خل شدم. با یکی که به p نزدیکه دوستم و اون هر روز از صبح میشینه برای من از اون تعریف میکنه و من در عین حال که فشار میخورم، حسرتم میخورم که نمیتونم باهاشون باشم. وقتاییم که اون چیزی نمیگه خودم ازش میپرسم و حتی مجبورش میکنم عکساشونو برام بفرسته. یواشکی ذخیره‌شون میکنم و مثل این اسکلای عاشق میشینم بهش زل میزنم و با خودم فکر میکنم که چقدر قشنگ و کیوته. 

اخه مسئله اینه که p هم باهام اوکی باشه، مادر عزیزم اوکی نیست. ایشون به بنده بدبخت اجازه رفتن به هیج جا نمیده و من فقط تو مدرسه با دوستام ارتباط دارم (و بخاطر این نصف دوستای پارسالمو از دست دادم) و همچنان مثل اسکلا ناراحتم که الان امتحاناته و خیلی کم میبینمش، حالا به این اشاره نمیکنم که تو مدرسه هم فقط زنگای کلاس میبینمش اونم در صورتی که دوستش کنارش نشسته باشه. p محبوبه و هر خری که بگی بهش نزدیک شده به جز من و همچنان فشار چیه؟ 

این که ازش دورم تقصیر خودمه ولی مامان، تا آخر عمرم نمیتونی منو تحت کنترل خودت نگه داری!3>